داستان آموزنده پسران هنرمند
داستان آموزنده پسران هنرمند
سه نفر زن مي خواستند از سر چاه آب بياورند.
در فاصله اي نه چندان دور از آن ها پير مرد دنيا ديده اي نشسته بود و مي شنيد که هريک از زن ها چه طور از پسرانشان تعريف مي کنند.
زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتي ماهر است که هيچ کس به پاي او نمي رسد.
دومي گفت : پسر من مثل بلبل اواز مي خواند. هيچ کس پيدا نمي شود که صدايي به اين قشنگي داشته باشد .
هنگامي که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسيدند :
پس تو چرا از پسرت چيزي نمي گويي؟
براي ديدن ادامه مطلب اينجا را کليک کنيد
برچسب ها : ,