تبلیغات متنی
آزمون علوم پایه دامپزشکی
ماسک سه لایه
خرید از چین
انجام پروژه متلب
حمل خرده بار به عراق
چت روم
ایمن بار
Bitmain antminer ks3
چاپ ساک دستی پلاستیکی
برتر سرویس
لوله بازکنی در کرج
داستانهای کوتاه و جذاب

داستانهای کوتاه و جذاب

داستانهای کوتاه و جذاب

داستان آموزنده پسران هنرمند

داستان آموزنده پسران هنرمند

سه نفر زن مي خواستند از سر چاه آب بياورند.
در فاصله اي نه چندان دور از آن ها پير مرد دنيا ديده اي نشسته بود و مي شنيد که هريک از زن ها چه طور از پسرانشان تعريف مي کنند.

زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتي ماهر است که هيچ کس به پاي او نمي رسد.
دومي گفت : پسر من مثل بلبل اواز مي خواند. هيچ کس پيدا نمي شود که صدايي به اين قشنگي داشته باشد .
هنگامي که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسيدند :
پس تو چرا از پسرت چيزي نمي گويي؟ 
براي ديدن ادامه مطلب اينجا را کليک کنيد

 

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : ,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در يکشنبه 26 مرداد 1393ساعت 18:03 توسط آرش | تعداد بازديد : 131 | |

داستان خواندنی و آموزنده هیچکس زنده نیست, بخشش گردو

 داستان خواندنی و آموزنده هیچکس زنده نیست, بخشش گردو

داستان خواندنی (هیچکس زنده نیست …)

دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای
محکم کاری دو بار این کار را انجام می دادند، ابتدا و انتهای کلاس، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم
رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود، حتی اگر نصف کلاس
غایب بودند، جناب مجنون می گفت: استاد همه حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:
استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!
 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : ,
امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در پنجشنبه 23 مرداد 1393ساعت 16:36 توسط آرش | تعداد بازديد : 121 | |

داستان اموزنده و جالب محل دقيق ضربه !، پند کشيش، برادران مهربان

داستان اموزنده و جالب محل دقيق ضربه !، پند کشيش، برادران مهربان

داستان جالب (محل دقيق ضربه !)http://manooooto.persiangig.com/image4/555%20www.tabriz-patoogh.blogfa%20(5).jpg

مهندسي بود که در تعمير دستگاه هاي مکانيکي استعداد و تبحر داشت. او پس از30 سال خدمت صادقانه با ياد و خاطري خوش باز

نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاينحل يکي از دستگاه هاي چندين ميليون دلاري با اوتماس
گرفتند. آنها هر کاري که از دستشان بر مي آمد انجام داده بودند و هيچ کسي نتوانسته بوداشکال را رفع کند بنابراين، نوميدانه به او
متوسل شده بودند که در رفع بسياري از اين مشکلات موفق بوده است.
 
براي ديدن ادامه مطلب اينجا را کليک کنيد

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : ,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در پنجشنبه 23 مرداد 1393ساعت 16:30 توسط آرش | تعداد بازديد : 124 | |

داستان کوتاه سليمان و مورچه عاشق, داستان کوتاه در را برويم باز ميکنه, يه آشي برات بپزم

داستان کوتاه سليمان و مورچه عاشق, داستان کوتاه در را برويم باز ميکنه, يه آشي برات بپزم

داستان کوتاه (سليمان و مورچه عاشق)http://s5.picofile.com/file/8135023926/01.jpg

 روزي حضرت سليمان مورچه اي را در پاي کوهي ديد که مشغول جابجا کردن خاک هاي پايين کوه بود. از او پرسيد: چرا اين همه سختي را متحمل مي شوي؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر اين کوه را جابجا کني به وصال من خواهي رسيد و من به عشق وصال او مي خواهم اين کوه را جابجا کنم. حضرت سليمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشي نمي تواني اين کار را انجام بدهي. مورچه گفت: تمام سعي ام را مي کنم… حضرت سليمان که بسيار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود براي او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدايي را شکر مي گويم که در راه عشق، پيامبري را به خدمت موري در مي آ ورد…
تمام سعي مان را بکنيم، پيامبري هميشه در همين نزديکي ست… 
براي ديدن ادامه مطلب اينجا را کليک کنيد

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : ,
امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در پنجشنبه 23 مرداد 1393ساعت 16:23 توسط آرش | تعداد بازديد : 118 | |

داستان جالب وقت رسيدن مرگ، داستان من و خدا

داستان جالب وقت رسيدن مرگ، داستان من و خدا

داستان جالب (وقت رسيدن مرگ)

نشسته بود داشت تلويزيون ميديد که يهو مرگ اومد پيشش …
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …
مرده يه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بيخيال ما بشو بذار واسه بعدا …
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چي طبق برنامست.طبق ليست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بذار يه شربت بيارم خستگيت در بره بعد جونمو بگير …
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بياره…
توي شربت 2 تا قرص خواب خيلي قوي ريخت …
مرگ وقتي شربته رو خورد به خواب عميقي فرو رفت…
مرده وقتي مرگ خواب بود ليستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر ليست
و منتظر شد تا مرگ بيدار شه …
مرگ وقتي بيدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابي حال دادي خستگيم در رفت !
بخاطر اين محبتت منم بيخيال تو ميشم و ميرم از آخر شروع به جون گرفتن ميکنم !
نتيجه اخلاقي: 


براي ديدن ادامه مطلب اينجا را کليک کنيد
موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان جالب وقت رسيدن مرگ، داستان من و خدا,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در پنجشنبه 23 مرداد 1393ساعت 16:16 توسط آرش | تعداد بازديد : 111 | |

داستان آموزنده لوح زندگي

داستان آموزنده لوح زندگي

لوح زندگي را چگونه بخوانيمhttp://s1.picofile.com/file/7641172040/73643532_amin3sms_ir.jpg
مرد ثروتمند بدون فرزندي بود که به پايان زندگي‌اش رسيده بود
کاغذ و قلمي برداشت تا وصيتنامه خود را بنويسد:
((تمام اموالم را براي خواهرم مي‌گذارم نه براي برادر زاده‌ام هرگز به خياط هيچ براي فقيران.))
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند
و آنرا نقطه گذاري کند . پس تکليف آن همه ثروت چه مي‌شد ؟
برادر زاده او تصميم گرفت ، آن را اينگونه تغيير دهد:
«تمام اموالم را براي خواهرم مي‌گذارم ؟ نه !
براي برادر زاده‌ام . هرگز به خياط . هيچ براي فقيران . »
خواهر او که موافق نبود آن را اينگونه نقطه‌گذاري کرد :
«تمام اموالم را براي خواهرم مي‌گذارم.
نه براي برادر زاده‌ام . هرگز به خياط . هيچ براي فقيران . »
خياط مخصوصش هم يک کپي از وصيت نامه را پيدا کرد
و آن را به روش خودش نقطه‌گذاري کرد: 
براي ديدن ادامه مطلب اينجا را کليک کنيد

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان آموزنده لوح زندگي,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در پنجشنبه 23 مرداد 1393ساعت 16:08 توسط آرش | تعداد بازديد : 133 | |


صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 11 صفحه بعد