تبلیغات متنی
آزمون علوم پایه دامپزشکی
ماسک سه لایه
خرید از چین
انجام پروژه متلب
حمل خرده بار به عراق
چت روم
ایمن بار
Bitmain antminer ks3
چاپ ساک دستی پلاستیکی
برتر سرویس
لوله بازکنی در کرج
داستانهای کوتاه و جذاب

داستانهای کوتاه و جذاب

داستانهای کوتاه و جذاب

داستان غمگین دستان پاک رفتگر,داستان غمگین,داستان مفهومی دستان پاک رفتگر,داستان کوتاه دستان پاک رفتگ

 

داستان غمگین دستان پاک رفتگر

مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند، او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .


هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست . تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود .

یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند و او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .
 

ادامه مطلب
موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان غمگین دستان پاک رفتگر,داستان غمگین,داستان مفهومی دستان پاک رفتگر,داستان کوتاه دستان پاک رفتگر,داستان جالب دستان پاک رفتگر,داستان جذاب دستان پاک رفتگر,داستان مفهومی دستان پاک رفتگر,داستان دستان پاک رفتگر,داستان واقعی دستان پاک رفتگر ,
امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در دوشنبه 28 مهر 1393ساعت 8:16 توسط آرش | تعداد بازديد : 112 | |

داستان آموزنده سلف سرویس

داستان آموزنده سلف سرویس

امت فاکس، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت. او که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هر چه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها کوچکترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
او با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود نزدیک شد و گفت: «من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید! موضوع چیست؟ مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟»
مرد با تعجب گفت: «ولی اینجا سلف سرویس است.» سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد: «به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید، پول آن را بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید!» 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان آموزنده سلف سرویس,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در سه شنبه 22 مهر 1393ساعت 9:07 توسط آرش | تعداد بازديد : 100 | |

داستان کوتاه و زیبای چقدر لبخند بدهکاریم؟

داستان کوتاه و زیبای چقدر لبخند بدهکاریم؟
ایستاده‌ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می‌جوی و می‌بلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی می‌برد و چنان کیفی می‌کند که اگر می‌توانست چیزی بگوید، حداقلش یک آخیش! یا به به! بود. حالا من ایستاده‌ام توی صف ساندویچی،‌ فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم.
نوبتم که می‌شود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را می‌گیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد می‌رود سراغ نفر بعدی.می‌ایستم کنار، زیر سایهء یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شده‌اند نگاه می‌کنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمده‌اند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت می‌برند. آقای فروشندهء خندان صدایم می‌کنم و غذایم را می‌دهد، بدون آن که حرفی از پول بزند. 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان کوتاه و زیبای چقدر لبخند بدهکاریم؟,
امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در سه شنبه 22 مهر 1393ساعت 8:53 توسط آرش | تعداد بازديد : 107 | |

داستان واقعی و زیبای دعای مادر

داستان واقعی وخیلی زیبایی که در پاکستان اتفاق افتاده

پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است  ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد . 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان واقعی و زیبای دعای مادر,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در سه شنبه 22 مهر 1393ساعت 8:44 توسط آرش | تعداد بازديد : 132 | |

داستان آموزنده و جالب نمیتونم ها .. خدا حافظ

داستان آموزنده و جالب نمیتونم ها .. خدا حافظ

خانم معلمی در آمریکا کاری کرد که اسم او در تمام کتاب‌های تربیتی و پرورشی چاپ شد.
تمام دوستانی که در دانشگاه، علوم تربیتی و روانشناسی تربیتی خوندن امکان ندارد که قضیه این خانم رو نخونده باشند.
معلمی با ۲۸ سال سابقه کار به اسم خانم دنا جامپ. (deanna jump)
خانم دُنا یک روز رفت سر کلاس با یک جعبه کفش.
جعبه‌ی کفش رو گذاشت روی میز.
به دانش آموزها گفت: « بچه ها میخوام نمی تونم‌هاتون رو یا بنویسید یا نقاشی کنید و این‌ها رو بیارید بریزید در جعبه‌ی کفشی که روی میز منه. »
من نمی‌تونم خوب فوتبال بازی کنم.
من نمی‌تونم دوچرخه سواری کنم.
من نمی‌تونم درس ریاضی رو خوب یاد بگیریم
من نمی‌تونم با رفیقم که قهر کردم، آشتی کنم
من نمی‌تونم با داداشم روزی سه بار تو خونه دعوا نکنم
بچه‌های دبستانی شروع کردند به کشیدن نمی‌توانم‌هاشون…
خودش هم شروع به نوشتن کرد.
نمیتونم‌ها یکی یکی در جعبه‌ی کفش جا گرفت.
وقتی همه‌ی نمی‌توانم ها جمع شد در جعبه رو بست و گفت: « بچه‌ها بریم تو حیاط مدرسه… »
بیلی برداشت و گودالی حفر کرد. 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

 

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان آموزنده و جالب نمیتونم ها .. خدا حافظ,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در سه شنبه 22 مهر 1393ساعت 8:33 توسط آرش | تعداد بازديد : 102 | |

داستان آموزنده طناب خیالی

داستان آموزنده طناب خیالی

کودکی از مسئول سیرکی پرسید:
چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت:
این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است. 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان آموزنده طناب خیالی,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در سه شنبه 22 مهر 1393ساعت 8:25 توسط آرش | تعداد بازديد : 111 | |

داستان پرداخت هزینه در آخرت

داستان پرداخت هزینه در آخرت

پیرمرد ثروتمندی در بستر مرگ بود. تمام زندگی او بر محور پول چرخیده بود و حالا که عمرش به پایان می‌رسید با خود فکر کرد، بد نیست در آن دنیا چند روبلی در دست داشته باشد. بنابراین از پسران خود خواست که یک کیسه روبل در تابوتش قرار دهند. فرزندانش هم این درخواست او را برآورده کردند. وقتی به آن دنیا رسید، میزی بزرگ دید که انواع نوشیدنی‌ها و خوردنی‌ها مانند کوپۀ درجه یک قطار روی آن چیده شده بود. با خوشحالی به کیسۀ پول خود نگاه کرد و به میز نزدیک شد … 


برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید
موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان پرداخت هزینه در آخرت,
امتیاز : 4 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در سه شنبه 22 مهر 1393ساعت 8:16 توسط آرش | تعداد بازديد : 106 | |


صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 8 9 10 11 صفحه بعد