تبلیغات متنی
آزمون علوم پایه دامپزشکی
ماسک سه لایه
خرید از چین
انجام پروژه متلب
حمل خرده بار به عراق
چت روم
ایمن بار
Bitmain antminer ks3
چاپ ساک دستی پلاستیکی
برتر سرویس
لوله بازکنی در کرج
داستانهای کوتاه و جذاب

داستانهای کوتاه و جذاب

داستانهای کوتاه و جذاب

داستان جالب وقت رسيدن مرگ، داستان من و خدا

داستان جالب وقت رسيدن مرگ، داستان من و خدا

داستان جالب (وقت رسيدن مرگ)

نشسته بود داشت تلويزيون ميديد که يهو مرگ اومد پيشش …
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …
مرده يه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بيخيال ما بشو بذار واسه بعدا …
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چي طبق برنامست.طبق ليست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بذار يه شربت بيارم خستگيت در بره بعد جونمو بگير …
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بياره…
توي شربت 2 تا قرص خواب خيلي قوي ريخت …
مرگ وقتي شربته رو خورد به خواب عميقي فرو رفت…
مرده وقتي مرگ خواب بود ليستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر ليست
و منتظر شد تا مرگ بيدار شه …
مرگ وقتي بيدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابي حال دادي خستگيم در رفت !
بخاطر اين محبتت منم بيخيال تو ميشم و ميرم از آخر شروع به جون گرفتن ميکنم !
نتيجه اخلاقي: 


براي ديدن ادامه مطلب اينجا را کليک کنيد
موضوع : داستان های کوتاه آموزنده، عبرت آموز, جذاب و خواندنی,
برچسب ها : داستان جالب وقت رسيدن مرگ، داستان من و خدا,
امتیاز : 3 | نظر شما : 1 2 3 4 5 6
+ نوشته شده در پنجشنبه 23 مرداد 1393ساعت 16:16 توسط آرش | تعداد بازديد : 114 | |


صفحه قبل 1 صفحه بعد